loading...
عشق بی منت
sattar eidy بازدید : 125 پنجشنبه 28 فروردین 1393 نظرات (2)

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سامی و مولی رو به یاد میاورد.

یه زندگی پر از مهر و محبت.

سامی و مولی تو دانشگاه به صورت اتفاقی با هم اشنا شدن,سلیقه های مشترکی داشتند,هر دو زیبا,باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگیشون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه تا اخرین لحظه ی عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.

همه چیشون رویایی بود و باهم قرار گذاشتن یه دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری روز های خوش هیچ وقت لحظه های خوش با هم بودن رو از یاد نبرن.

واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن.

با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوز هم واسه دیدن هم بیتابی میکردن.

وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتن دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشد و تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشدنی اسمونی فرا میگرفت.

همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه اون روز سام دیر تر به خونه اومد.گرفته بود و دل و دماغی نداشت,مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت.اما فردا و فردا های دیگه هم این قضیه تکرار شد وقت هایی که دیر میکرد مولی ده ها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود و وقتی به خونه بر میگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بوده و چرا دیر کرده نداشت.

برای مولی عجیب بود و باورش نمیشد زندگی قشنگش در گیر طوفان شده باشه.

بدتر از همه این بود که از دفتر چه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.

تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلند رو کت سام شکل گرفت.بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه ی عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد.نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس تو گوشی سام همه چی مشخص شد.

سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردی ها بی اعتنایی ها و دوری های سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد تو یه لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه و نفرت پر کرد.مرد ارزوهاش به یه دیو وحشتناک تبدیل شده بود.

اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریاد های مولی فقط سکوت کرد.

کار از کار گذشته بود.صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملو از نفرت سام رو ترک کرد و با اولین پرواز به شهر خودش باز گشت.

روز های اول منتظر یه معجزه بود شاید اینا همش خواب بود.اما نبود.همه چیز تموم شده بود.

اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.هر چند هر روز مرگ سام خائن رو از خدا طلب میکرد ولی خیلی زود به زندگی عادیش بازگشت.

3سال گذشت و یه روز به طور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا و اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست.بالاخره گفت:سام درست بعد از 6 ماه که از هم جدا شدید مرد.باورش نمیشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده.تمام خاطرات خوشش به یک باره جلو چشاش اومد.

اما سریع خودشو جمع و جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.

از دوستش که اونو باتعجب نگاه میکرد دور شد.اون شب کلی با خودش فکر کرد و کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه که برگشتنش به اونجا فقط به خاطر اینه که لوازم شخصیش رو بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست.سوالی که تو این 3 سال همیشه ازارش میداد.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه ی قشنگشون خالی از هر گل و گیاهی بود.چراغها همه بدون چراغ در ورودی خاموش بودن.در زد هزار بار این کار رو تمرین کرده بود تا با اون رقیب چطور روبرو بشه.قلبش تند تند میزد دنیایی از خاطرات بهش هجوم اوردند.کاشکی هرگز نمی امد.

ولی به خودش جراتی داد.باز هم در زد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم.اونجا دیگه کسی زندگی نمیکنه.نفس عمیقی کشیدفکر خنده داری به نظرش رسید.کلیدش همراهش بود.انرا در اورد و تو جا کلیدی چرخاند.در کمال نا باوری در باز شد.همه جا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بود.دلشوره داشت.نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد.باورش نمیشد همه چی اونجا سر جاش بود.

عکس های ازدواجشون,مسافرت ماه عسلشون,خلاصه همه ی عکساشون به دیوار بود.و خونه تمیز بود.با سرعت به طرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هم هست یا نه.دلش میخواست سریع اونجارو ترک کنه.چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباس هاشو باز کرد تمام لباس هاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.

ناخوداگاه رفت سراغ کشو لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت.حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یه کلاه گیس با موهای بلند که ته کشو قایمش کرده بودن افتاد.با تعجب برداشتش.کمد رو بهم ریخت نمیدوست دنبال چی باید بگرده.فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه و یک گوشی نا شناس.شماره را خوب میشناخت.شماره ای بود که برای سام پیام های عاشقانه میفرستاد.گیج شده بود رشته های بلند مو روی کت سام بوی عطر های زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید و پیام های ارسال شده همه اونجا بودن.نمیفهمید.این چه بازی ای بود.خدایا کمکم کن.بالاخره پیداش کرد دفترچه ی خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت.با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز فقط خودم توی دفترچه خواهم نوشت.تنهای تنها.بالاخره جواب ازمایشاتم اومد.و دکتر گفت جواب دارو ها جواب ندادن.بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام,متاسفم.

اه خدایا واسه ی خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.

چطوری امادش کنم.چطوری؟؟؟؟؟

اون بدون من خواهد مرد.و این برای من از تحمل بیماری و مرگم سخت تر است.

مولی دیگه بقیه ی خط ها رو نمیدید.خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی عزیزم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفترچه رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی. اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش. میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ من رو نداره.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگ من رو میشنیدی کمتر غصه میخوردی.این رو بدون که تو تنها عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.

سعی کن خوب زندگیتو کنی و غصه ی منو هم نخور.اینجا منتظرت خواهم موند.عاشقانه قول میدم که دیگه هیچوقت ترکت نکنم.بخاطر حقه ای که بهت زدم منو ببخش.اونی که همیشه دوست داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه تا اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس روی دیوار نگاه کرد.سام منو ببخش.به خاطر اینکه توی سخت ترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط رضا در تاریخ 1393/01/28 و 19:02 دقیقه ارسال شده است

واقعا عالیه

این نظر توسط نيوکامنت در تاریخ 1393/01/28 و 13:25 دقیقه ارسال شده است

درود بر شما!

ارسال کامنت تبليغاتي انبوه به وبلاگ هاي :

بلاگفا ، ميهن بلاگ ، بلاگ اسکاي ، لوکس بلاگ و ...

بصورت کاملا اتوماتيک

بازديد وبلاگ خود را به مقدار چشمگيري افزايش دهيد!

** ارزان تر از تمام سيستم هاي ارسال کامنت مشابه **

پوشش 27 سرويس وبلاگ دهي

با نيوکامنت !

کامنت آزمايشي رايگان بفرستيد!

www.newcom1.tk
-----...............


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    تا چه اندازه از این سایت و مطالبش رضایت داشتی؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 221
  • بازدید کلی : 5,886