خدایا...منو به عشقم برسون
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سُست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنیبا پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم,یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
دوست داشـتن را در چشمـی بجــوی
که حتـــــی وقتی بستـــــــه است
رویــــــای تو را در خواب بیند
با چشمـــــان بستــــه بیـادتــــم...
عشق
عشق یعنی غصه و دلواپسی
عشق یعنی بی کسی در بی کسی
عشق یعنی از بدی عاری شدن
اشک از چشم دلت جاری شدن
عشق یعنی روزو شب در جستجو
عشق یعنی با مرادت گفتگو
عشق یعنی نفس خود را هی کنی
راه دشوار جنون را طی کنی
عشق یعنی سر فدای راه دوست
عشق یعنی هر چه داری مال اوست
آنکه اشکم را در آورد
روزی خدای من
اشکش را در می آورد
همیشه بهم میگفت زندگیمی...
وقتی رفت بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟!
گفت:ادم برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش بگذره...
فراموشش کرده ام...
فقط گاهی بی اختیار که اسمش را میشنوم...
میشکنم...
سخته اسمش رو از گوشیت پاک کنی
سخته smsهاشو پاک کنی...
اما خیلی سخت تره...
هر وقتsmsاومد اولین نفر اون بیاد تو ذهنت!!!
آغوش تو را با هیچ جهانی عوض نمیکنم
باشد که تن من بوی بهشت گیرد...
شیطان محترم است!!!
او نخستین کسی بود که فهمیدانسان جنبه ی سجده کردن را ندارد...
وقتی حس میکنم
جایی در این کره ی خاکی
تو نفس میکشی و من...
از همان نفس هایت,,,نفس میکشم آرام میشوم!
تو باش!!!
هوایتـــــ !بویتـــــــــ !برای زنده ماندنمــــ کافی ستــــــــ !!!
دلت که گیر باشد
هر روز
دلگیری
دست به صورتم نزن
میترسم بیفتد
نقاب خندانی که بر چهره دارم!
و بــــــعد
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد
و باز
من بمانم و تنهایـــــــــــــــــی...!!!
بیمار خنده های توام...
بیشتر بخند...
عاشق این بیماری ام...
بی تو زندگی برایم معنا نداره...
چندان هم دور نیستی
فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای!
اری...نمیدانم کجایی؟!
سامی مولی تو دانشگاه به صورت اتفاقی با هم اشنا شدن,سلیقه های مشترکی داشتند,هر دو زیبا,باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگیشون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه تا اخرین لحظه ی عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن...(ادامه رمان در ادامه ی مطلب)